انگشتان را برای حس کردن به روی نبض گذاشتن. (ناظم الاطباء). به جهت تشخیص تب، شمارۀ حرکت نبض را در هر دقیقه معلوم کردن: طبیب ارچند گیرد نبض پیوست به بیماری به دیگر کس دهد دست. نظامی
انگشتان را برای حس کردن به روی نبض گذاشتن. (ناظم الاطباء). به جهت تشخیص تب، شمارۀ حرکت نبض را در هر دقیقه معلوم کردن: طبیب ارچند گیرد نبض پیوست به بیماری به دیگر کس دهد دست. نظامی
درس گرفتن. چیز آموختن: بباغ بلبل بر یاد تو گشاده زبان بشاخ فاخته از ذوق تو گرفته سبق. انوری. روزی دیوانه ای این بیت میخواند: نیکوان را دوست دارد هر که باشد در جهان گر بدان را دوست داری گوی بردی از میان. خواجه فرمودند ما از این سخن سبق گرفتیم و درویشان گفتند که این بیت را یاد گیرند. (انیس الطالبین ص 68). طوطی من سبق از سینۀ خود میگیرد پشت آئینه مرا مانع گویایی نیست. صائب. ، درس دادن و تعلیم کردن. (آنندراج). درس. تدریس: ای معلم جزو استعداد مردم جاهلی است کودک ما را سبق از علم نادانی بگو. ملا طغرا (از آنندراج)
درس گرفتن. چیز آموختن: بباغ بلبل بر یاد تو گشاده زبان بشاخ فاخته از ذوق تو گرفته سبق. انوری. روزی دیوانه ای این بیت میخواند: نیکوان را دوست دارد هر که باشد در جهان گر بدان را دوست داری گوی بردی از میان. خواجه فرمودند ما از این سخن سبق گرفتیم و درویشان گفتند که این بیت را یاد گیرند. (انیس الطالبین ص 68). طوطی من سبق از سینۀ خود میگیرد پشت آئینه مرا مانع گویایی نیست. صائب. ، درس دادن و تعلیم کردن. (آنندراج). درس. تدریس: ای معلم جزو استعداد مردم جاهلی است کودک ما را سبق از علم نادانی بگو. ملا طغرا (از آنندراج)
از کار انداختن اثر چیزی را محو کردن از کار انداختن: عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لا جرم هر دو چو نعل مانده اند از تو بچار میخ در. (مجیربیلقانی. امثال و حکم ص 1817)
از کار انداختن اثر چیزی را محو کردن از کار انداختن: عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لا جرم هر دو چو نعل مانده اند از تو بچار میخ در. (مجیربیلقانی. امثال و حکم ص 1817)